۱۰ بهمن ۱۳۸۸

پر شده از عشق تو اعضای من

گاه گاهی در زندگی پیش می آید که چرخ به مرادت نمی چرخد
گاه گاهی هست که سخت می گذرد روزها و لحظه هایت سرشار از اظطراب و ترس و دلشوره
روزهایی که دلت گرفته باشد و غمگین باشی و هی بترسی از آینده نیامده
روزهایی که ای این همه افسردگی اشتهای کاذب پیدا کنی و هی بخوری و بخوري
روزهایی که آرزو کنی کاش دستی بود تا پس میزد این همه روزهای کسل و سرد این جهان تاریک را
گاه گاهی روزهایی می رسد همه چیز زود خسته ات می کند
.
.
.
اماتوی همین روزهای تاریک و غمگین وقتی کسی باشد که غمهایت را تاب نیاورد و همراهیت کند
تا خودِ خودِ شادی ، کسی که هوایت را داشته باشد ، نه با دستش که با حضورش، قلبش ، آنوقت است
که تمام این روزها تحمل کردنی می شود برایت
.
.
.
عزیز دلم
میخواستم بگویم این روزها همیشه هست می آید و می رود و تا نیاید ما شادی را نمی شناسیم و معنی شادی را در نمی یابیم
گفتم بگویم این ها را برایت تا بدانی روزهای شاد و آرامِ خوشحالی در پیش روی ماست
کافیست تاب این زمستان را بیاوریم تا بهار راهی نمانده
من همیشه کنارت هستم و کنارت خواهم ماند میان تمام طوفان های زندگی دستت را می گیرم تا نترسی از این همه آسمان قرمبه ، تا بعد که هوا آرام شد ، دامن گلدارم را بپوشم و گوشواره های طلاییم را آویزان کنم و موهایم را پریشون کنم دورم
همانطور که همیشه میکنم و دلبری کنم برایت
نفسم به نفس تو بند است... مبادا تنهایی را احساس کنی

۳ نظر:

  1. خيلي قشنگ مينويسي
    اولين بار هست اومدم وبلاگت ولي اين نوشته ات بدجور احساسي بود
    ممنون

    پاسخحذف
  2. نیست تردید
    زمستان گذرد
    وز پی اش پیک بهار
    با هزاران گلِ سرخ
    بی گمان می آید
    .
    .
    ماهدونه ی گل
    عالیه
    میگذره
    میگذره
    میگذره به خدا
    خدارو همیشه برای دلتنگی و بهونه ی پوچ نبودن شکر کن
    من لینک کردم اینجارو تو بلاگم
    .
    بهترین آرزوها

    پاسخحذف
  3. قدر احساس ناب و لحظات شيشه اى خودتون رو بدونين، هر دم از زندگى تكرار ناشدنيست
    سبزترين لحظه عالم رو براتون آرزو ميكنم

    پاسخحذف