۱۳ دی ۱۳۹۰

مے ناے این روزهـ ــ ـا



من تمام آخرین روز پاییز نفرین شده ی امسال را × که کلاغ هاش کلاغ نبودند و درد دل های تکراری و سیاه من بودند که غار غار می کردند و هیچ گوشی را نوازش نمی دادند × ترسیدم
من از دنیای آدم بزرگ ها می ترسم ! از خواب های تازه ام می ترسم × تعبیر همه شان بغض است ! می ترسم توی برزخی که همین جا روی زمین به پا کرده ایم پیر شوم بی آنکه بفهمم آرزوها هم رسیدنی اند × اگر کلاغ ها کال کال تکه پاره شان نکنند پیش از آنکه فصل چیدنشان برسد !
 میترسم از مردانی که عاشق نمی شوند میترسم از  شهری که زیر برف می لرزد × میترسم از زمستان سال پیش با خاطره ی یخ میترسم از  دست هایی که نوازش را از یاد برده اند ــــــــــ و خدایی که مرا  و جهانی که تو را
×
شوت می شوی توی خاطره ها و خاطره ها  این خاطره های صاحب مرده  جان می دهند زیر سنگینی وزن آدم های جدید و اتفاقات جدید × هیچ کس شبیه مرد رویاهام نیست × هیچ کس شبیه خوشبختی نیست × هیچ کس شبیه عاشق شدن نیست
من دلم عشــــــق می خواهد × دلم دیوانه گی × دل دل × دلواپسی می خواهد
من به راحتی فراموش می شوم  و با ساده گی حیرت آوری زیر خاطرات تازه تر جان می دهم بی آنکه آب از آب تکان بخورد
 من دلم دشت می خواهد سبز × کلبه می خواهد دنج × هوا سرد است × سوز سردی تا مغز استخوانم را می ترکاند × دمای اتاق بالاست × من دلم یخ کرده × دلم انگار توی سرزمین های قطب شمال می تپد ×  دل یخ کرده ام شور می زند × دل یخ کرده ام انگار توی دریاچه ی نمک می تپد ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
×
 دلم می خواهد سال ها نباشم × بروم یک جایی و سال ها بعد برگردم مثلا! خستگی و بی حوصلگی دارد می کُشد ام×  دلم می خواهد بی آنکه به عقب برگردم از نو شروع کنم × دلم می خواهد دوباره دلم از بعضی چیزها بریزد ـــــــ راستی چرا دلم نمی ریزد این روزها!؟  بهم میگن : زیادی مهربانم× میگن : از بس مهربانم دنیایم پر از دشمن و تنهایی شده× میگن : با حُسنی مبارک و عزرائیل هم مهربانم! میگن : از بس مهربانم دلم را ذره ذره نمی دانم کجا ها از دست داده ام که به یاد نمی آورم 
به گذشته ی خودم و هر کس که نگاه می کنم دنیا پر از آرزوهای برآورده نشده است × پر از کشمکش برای یک ذره دلخوشی وسط این همه تـ ـلـ ــ ــخی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 آدم دلتنگ حرف حالی اش نمی شود ــــــ فــــلـــســـفـــه نبافید! اینجا منم و یک عالمه لباس پخش و پلا روی تخت ×  منم و یک عالمه فکر پخش و پلا توی سرم × یک عالمه کتابی که قول می دهم بالاخره بخوانمشان × و سی دی و رژ لب و تنهایی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 انگشت های من مداد اند مگر؟ که مدام می گویی دراز بکش و بنویس!؟ نوشتن هوایی ام می کند× بعد تو می خوانی اشان و سوت زنان به زندگی ات برمی گردی × هیچ فکر کرده ای هوایی که شدم باید چه کنم؟ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن : از آدم های دور و ورم حالم بهم میخوره × از آدم های دوست نما که دوست نیستن ( دور از جوون شما که داری میخونی) یک مشت حیوونن که هیچی براشون مهم نیست و فقط زیرآبی رو یاد گرفتن و زیرُ رو کشیدن ُ ×  فقط حرف میزنن پشتت بااینکه هیچ نفعی براشون نداره × آدم ها زیادی بیکار شدن و سرشون توی زندگی اینو اون ِ × دوست ها دوست دارن زیر پات رو خالی کنن به هر نحوی که شده از دوروغ بگیر تا ...
قربون دوست های قدیمی دوران راهنمایی دبیرستان × پشت هم بودن × حرمت قائل میشدن برای رفاقت هاشون × حتی اگه اون وسط کسی دوست پسر داشت هوای خودش و دوست پسرشو داشتن که یک وقتی چیزی نشه کسی اون وسط زیر آبی نره × اگه یک وقتی هم پسره میخواست زیرآبی بره با یک دوست دیگه حالشو جا میاوردن یا برعکس .... نه الان که طرف میره به عشق دوستش پیشنهاد میده و دلبری میکنه و پسرها هم ماشالا تنوع طلب بیخیال میشن و میرن دوست میشن براشون عشق سابق رفاقت قبل مهم نیست .... میــ**** توی رابطه قبل و میرن دنبال عشق و حال خودشون × حرمت دیگه وجود نداره × عشق مرده × دوست نسلش منقرض شده × آدم ها هـــــــــــــــــــــرز میرن این روزها ـــــــــ مخاطب هم نداره این نوشته آخر ــــــ خیلی وقته مخاطب ام نیست که براش بنویسم دیگه وجود نداره ــــــــــــ مخاطب چـهـ4ـــار حرفی سابق من  اون 4تا حرفش رو قرض داده به یک 5حرفیه دیگه × پس مال من نیست

توی سرم فــــــــــــُرو میره به زودی!

من بی تقصـــــــیر نیستم میدونم!

بعد 1سال کلی دلم نوشتن و غـــُر غـُر میخواست × حالا از این به بعد بیشتر میام که بنویسم

من خوبــــــــــم ـــــ دیوونه هم خودتی خب!

۲۵ بهمن ۱۳۸۹

ولنتـ ـایـ ـن






ولنتاینت مبارک حتی اگه نباشی!

حتی اگه عشقه کسی باشی!

حتی اگه دوستم نداشته باشی !

حتی اگه تنهام گذاشته باشی !

حتی اگه به فکره من نباشی !

حتی اگه دلمو شکسته باشی !

ولنتاینت مبارک حتی اگه با یه کسه دیگه باشی !

مهم اینه الان ، تو این روز مثله من منتظره دیدنه کسی نباشی



.

.

.



پ . ن : امروز هم گذشت ! مثله هر سال تنها بودم ! بدونه حضورت ! بدونه لمس دستهایت !

روز عشق چقدر برایم بی معنی بود وقتی عشقی نبود ؟! اما باز هم میگویم حتی اگر نباشی ...ولنتاین من روزی خواهی شد در دنیای دوم !

۱۴ بهمن ۱۳۸۹

دلـ ـتنـ ـگــے

این همه دلتنگی برای تو نیست
برای جای خالی دوستت دارم است
در کلمات من
برای دل نگرانم
برای دلتنگم
برای اشتیاق دویدن به سمت در
برای منتظرت بودم
به من بیاموز
چگونه انسان مدرنی باشم
و چگونه با ترانه های پر از
رفته ای بی خیال به جهنم

برقصم
و چرا صبور نباشم که جور یار کشم را
بی خیال شوم


×


پ.ن : د ل ت ن گ ی این روزها سخت اضافه کاری می کند


×


من اما از تو ممنونم
همین که هستی و گاهی
مرا به گریه می اندازی
همین که هستی و گاهی
به یادم می آوری
چقدر تنهایم


×

پ.ن : تقصیر ما نیست که بر روی حرفهایمان نمی مانیم ما بر زمینی زندگی می کنیم که روزی دو بار خودش را دور میزند

پ.ن : شدم مثل آدمی که ...درد دلش رو تو یه جمعی گفته × حضار بعد از کلی خنده گفتن:خیلی خوب بود × این یکی رو نشنیده بودیم
×
کلی حرف های نگفته
فعلا همین بس!

۸ آذر ۱۳۸۹

بی عنوان × شاید غـرنامـــــه

دست به نوشتن نمیره حتی برای غرغرکردن که تو هم دیگه عاصی شدی از دستش
دلم فریاد میخواهد تا جایی که بتونم خودم رو خالی کنم × نمیگم گریه میخواهد چون حداقل این هفته بیش از حد گریه کردم
1هفته است هرصبح روزهای شروع نشده رو (ببخشید) بالا میارم × امان از این معده بی شعور
از میگرن و سینوزیت نپرس که اعصاب ندارم
×
برام سوال شده چرا رابطه هایی که شروع میشه همچین یهویی یکدفعه یک کدوم از طرفین سرد میشه ×چرا؟ برای محبت و دوست داشتن بیش از حد طرف مقابلشه؟ تکراری میشه؟عادت میکنه؟ این درحده سواله مخاطب خاص نداره
×
دلم یک جزیره میخواهد حتی شده برای یک روز × بی توقع تر از من دیده بودید؟ × که فقط خودم باشم بدون حتی گوشی موبایلم ... که کنار ساحل دراز بکشم و به صدای موج دریا گوش بدم و بخوابم
×
سرم باد کرده از این همه علامت سوال که جوابی براشون پیدا نشده×درست مثل اس ام اس که میفرستی جواب نمیگری ، نمیدونی طرفت جوابی نداشته براش یا خوشش نیومده یا براش مهم نبوده!
×
قلبم پر شده از یک دوست داشتنی که هرچی نثار میشه کمتر جواب میگره × هرچی میدوه کمتر میرسه × هرچی بی پروا میشه کمتر به چشم میاد تکراری میشه لوس میشه دل میزنه × هرچی دنبال چیزی هستی که حرف بزنی با کله میخوری به یه سکوت که از این سر شهر به اون سر شهر کشیده شده و انقده لعنتیه که قصد شکسته شدن نداره و چقدر جزرآوره× چقدر دلم سادگی و بچگی کودکی رو میخواست که نقشه میکشید برای آینده اش×فکر میکرد 18ساله بشه خیلی بزرگ شده پس 20سالگی ازدواج میکنه و 22سالگی هم مادر دختری خوشگل و تپل میشه که فقط پیراهن رنگ و وارنگ و چین چین تنش کنه و موهاشو دم موشی کنه و روبان بزنه×18گذشت سخت...20سخت تر...وایـــــــــی از 22سالگی که تلنگر خوردی که فقط این چند تا سن توی رویات قشنگ بوده و 22سالگیت هم تموم شد و دی ماه میشه 23سال ات و باید بشینی برای مرحله جدید زندگیت توی واقعیت دور از رویای بچگی ات نقشه بکشی که بهش بتونی برسی چون سنی نداری
×
چقدر این روزها تنهایــی بیش از حدم رو حس میکنم×دوست هایی که توی واقعیت همه جواب پس دادن و برای همین دورشون رو خط گرفتی و دوست هایی که دور هستن ازت و چقدر دلشون برای تو میسوزه که چقدر درد دل داری و هرچقدر درد دل میکنی سیرمونی نداری × گوش مجانی و مفت اون سر دنیا گیر آوردی هی برای اون بیچاره ها حرف میزنــــــــــــــــی و اگه نداشتیشون حتما دق مرگ شده بودی× دوست خوب نعمتیه که من حداقل 2تا دسته گلش رو دارم
×
چقدر ذهن و فکرم داغونه که جدیدن فقط خواب از نوع بدش میبینم که آخر همشون به بیمارستان ختم میشه و همیشه اونی که روی تخت افتاده منـــم × چقدر دلم میخواهد اون موقع گوشیم رو بردارم زنگ بزنم و نمیزنم و دلم میسوزه و سرمو میبرم زیر پتو یا گریه یا انقدر از این پهلو به اون پهلو تا اون پهلو بی صاحب سابیده بشه خوابت ببره
×
بعضی وقت ها حس میکنم سر2راهی گیر افتادی × میخواهی بری نمیتونی انگار تعهد داده باشی و قول داده باشی انگار پات گیره × میخواهی حرف برنی اما چون درد نداری درد دل نمیکنی انقد این سکوت وامونده ات رو کش میدی که آدم بیخیال میشه اما حسابش رو هنوز داره که چقدر قول دادی در مورد بعضی مسائل حرف بزنی و نزدی و پیچوندی × کاش منم مثل تو میشد محرم باشم × یا کلا سیستمت همینه تودار
×
احساس تنهايي دارم سردي . عرياني و تو با فاصله اي نه خيلي دور اما نه نزديک هم × نه کنارم نه من در بغلت نه مثل وقت ِ نازم کشيدن × و من چقدر حس ِ بي پناهي دارم و بغض و گريه آنقدر که ميخواهم خودم را بغل کنم و تنهايي بميرم از اين تنهايي ِ قريب ×بايد لجباز شوم مثل هميشه بداخلاق بيتفاوت × بايد پشت اين همه بد , قايم شوم اگر که نه , آوار ميشوم که اين منم زني آنقدر شکننده که احساساتم بر باد ميدهد مرا ××× اينجايم را ميفهمد حتما بغلش را باور دارم حتي اگر روزي فراموشش شوم. به تهش برسيم × بغلش را ميخواهم از سر درد بغل ِ از سر ِ درد ميخواهم بغل محکم
×
بیش از حد چرندیات بافتم و غرزدم × شرمنده واقعا × دلم چقدر عاشقانه میخواهد که بنویسم که بخوانی و مثل همیشه عبور کنی
کجاي مهرباني تو ام ؟
×
پ.ن:این روزها دل مادرک هم برای دخترکش میسوزد که چرا انقدر ضعیف و کلافه است×و من چقدر دلم تنگه که بی هوا بپرم توی بغلش و گریه کنم و بگم چرا سهم من از این دنیا به این بزرگی فقط رنج و دردشه که تمومی نداره و خوشیش ثانیه ای عمل میکنه و محو میشه
×
تو از تنها چيزی که سر در نمی آوری شعر است
حالا فرض کن يک شاعره عاشقت شده است و
خودت را بزن به بی خيالی
×
در خواب هایم از آسمان دارد انار می بارد
بی چتر بیا
وقتی زیر همه ی قول های مردانه ات زده ای
خنده دار است ولی
من از این همه تو
کمی عشق می خواهم
×
این پست به شدت تلخه نمیدونم چـــــــــــــــرا
منو ببخش خب...تقصیره دله خره

۵ آبان ۱۳۸۹

چرندیات و غرنامـــه


دلمو گذاشته بودم بالاترین نقطه ی خونه که دستی نخوره بهش و بشکنه.. سرگرم روزمرگی هایی خودم بودم که صدای قدماتو شنیدم

فکر کردی حواسم بهت نیست و ترسون ولرزون یه راست رفتی سراغ دلم

زیر چشمی می پاییدمت که مبادا دلم از دستت بیفته ! هیچ نگفتم که بی دغدغه دلمو ببری با خودت !

دستت حسابی می لرزید و من ترسیده بودم! اما خوب هواشو داشتی

بعد که برش داشتی بدون اینکه متوجه من بشی زود رفتی تو اتاقت

بعد من از اتاقم تو خونه ی خودمون اومدم سمت اتاق تو ، تو خونتون ! که انگارفقط قد یه سالن پذیرایی باهم فاصله داشتن

بعد در اتاقتو باز کردمو بدون اینکه چراغو روشن کنم ، دیدم که برق نگاهت از گوشه ی پتو دوییده بیرون و افتاده رو دیوار !

بعد اروم – طوری که حتی دیوارا هم نشنون- گفتم :" فک کردی اولین شبی که دلمو بردی خوابتم می بره ؟!

.

.

.

پ.ن : آمدم که بگویمت : کلی ذوق کردم برای عروسک خر طوسی با اون دم و یال قهوه ایش و تشابهی با من دارد شاید !

.

.

.

آخ یکی بیاید دستش را بگیرد دور قلبم که هی نلرزد ~ که من نترسم که هر لحظه ممکن است بیافتد !

یکی بیاید دستم را چنگ کنم به لباسش که خاطرم جمع شود داریم سقوط نمیکنیم ما ~!

یکی بیاید جای من پشتم را صاف کند و دو طرف لبم را بکشد که بشود لبخند ~ یکی بیاید ابر های این روز ها را بردارد و نور نقاشی کند یک کمی که گرمم بشود

یکی بیاید بغلم کند طولانی و بداند که تنم درد میکند یک عالمه ~ یکی بیاد چراغ اتاق را بگذارد خاموش بماند همانطوری , وقتی یک کنجش کز کرده ام ~ یکی بیاید بغلش را قرضم بدهد یک کمی که گریه کنم تویش ~ :(

دلم میخواهد از آن فنجان های توی ویترین را میخریدم ~ که طرح رویش زن و مردی بودند روبروی هم اما با فاصله ~ خیلی فاصله

که رویش نوشته بود : the end of the world

دلم میخواست چای امروزهایم را توی همین فنجان بخورم که اینجایم همان ~ د ِ اند آو د ِ ورلد ~ است

انگار به انتهایی ِ دنیایی ای رسیده ام که تکرار میشود مدام ~ یک د ِ اند آو د ِ ورلد ــِــ اِندلس . . . . . . . . . . . !

پ.ن : هیچ انسانی آنقدر ارزشش نیست که آدمی به خاطرش رنج ببرد !میبریم اما ! میبرمـــ ! و گاهی چه همه زیاد ! آنقدری که لنگ میکند پای زندگیمان را ~ بودنمان را ! تَنگ میگذارد بر نفس ِ گلویمان حتی ... !

به خاطر آنهایی که دوستشان دارم ~ آنهایی که دوستم دارند ~ آنانی که بعد تر ممکنست دوستشان داشته باشم ~آنانی که هیچ وقت ممکن است دوستشان نداشته باشم ~ حتی آنانی که ای کاش میکنم دوستشان داشتمــــ !

و توی گریزانی از این همه دوست داشتن ها و نداشتن های گاه و بی گاه ~ آنچه همیشگی میماند بر تن این سه حرف لعنتی ِ حتم به بودن است : د × ر × د

پ.ن : من امامقصر ترم انگار~ در این بی گناهی که خیال را × آغازگرش هر که باشد × جای هر دو درد میکشم !

پ.ن : نميداني يا نميفهمي ؟ سکوتت پر حس چنگ ناخن بر روح من است ! خودت را پس ميکشي که در غوغاي گفتن هايم چپاول کني مرا ! انگار مرا به يغما ميبرند ~ انگار مرا تکه تکه ميکنند ~ حس کمد لباسي را دارم که که لباس هايش را زير و رو ميکنند متجاوزانه ! ناخودآگاه زجرم ميدهي , بيرحمانه اما! و آخر اين احساس , خودپوشي ست ~ من در برابر تو ~ و تو در برابر من !

پ.ن : 23 اکتبر 2010 یک روز پاییزی و سرد × قشنگ و همچین رمانتیک × شد خاطره گوشه ذهن بهم ریخته و سیم قاطی کرده من

√ از خواب بیدار می شم × بازوهات زندون تنم شده ! × تکون نمی خورم تا خوابــی خوب نـگات کنم

تنها چیزی که من رو یاد اون روز میندازه عروسکیه که روی تخت پیش متکامه و انگشتری که توی دستمه ( منی که انگشتر زیاد توی دستم نمی مونه × توی خواب هم دستمه) و جفت دیگه اش توی جعبه بیضی سفیدرنگ از جنس صدف × لای گل های صوورتی رنگ محمدی است × انگشتری ( یا حلقه ) که بی منظور و فقط جهت ثبت یک دوستی خریده شده و فقط جهت احترام و پس ندادن هدیه ازم پذیرفته شد وفقط نگه داشته میشه به عنوان یک یادگاری و بـــــــــس

.

.

.

حوصله ندارم ... × ... فعلا همین

۱۹ مهر ۱۳۸۹

غـــرولــــنــــدانـــه



اینبار نه عاشقانه هایم نه روزمرگی هایم فقط غــــــــُرهایم

اندازه تمام این 22سال زندگیم غـــُر دارم هیچ گوشی شنوا نیست که درست بشنوه ، از این گوش میگیره از اون گوش میده بیرون بره به سلامت

.

.

.

•هوا ماشالا پاییزی ، سرد ، ناجوانمردانه 2نفره ... تمام درخت ها برگ هاش ریخته و دیگه نمیشه خودت رو پشتشون قایم کنی ، تازه دلت هم میسوزه براشون ... میگی طفلکی ها یک وقت سرمانخورن ، فــــــــِک کن


•از ساعت 10 میری سرکار تا 18 ... وقتی وسایلت رو جمع میکنی سریع گوشی رو از توی جیب کیف درمیاری و دلت میخواهد همچین یک دونه میس کال افتاده باشه ... بعد که هیچی نبود یادت میفته خودت توی نیم ساعت وقت استراحتی که داشتی زنگ زدی پس میس کال واسه چیته هوم!؟ ... چیه اونطوری نیگاه میکنی دلم میخواهد خب ... همه چیزو باید بگم


•روابط عاشقانه ها رو دیدید که از اول با کلی محبت و عشق و دوستت دارم شروع میشه ... چند ماه که ازش میگذره باید 2طرف رو همچین هــُلش بدی تا یک دوستت دارم از دهنش دربیاد به طرف مقابلش بگه ... پسره فک میکنه اگه همش این جمله رو تکرار کنه و حواسش به دختره باشه ، دختره فک میکنه چه خبره و لوس میشه : دختر هم فکر میکنه اگه به پسر مدام بگه دوستت دارم ، پسر فکر میکنه خوب طرفش رو خـــر کرده :. بلا نسبت بقیه .: با اینکه هر 2طرف همو دوستت دارم اما دیگه کم این جمله رو تکرار میکنن چون همش پیش خودشون میگن چقدر من بگم یکبار هم اون ... انقدر اینو میگن پیش خودشون که هیچ کدوم راضی به گفتن یک دوستت دارم ساده هم نمیشن بلکه دلی که ناراحت شده رو بدست بیارن ... بابا همچین چیزی نیست باهم بسی مهربون باشید چی میشه مگه؟


•همچین وضعیتی گیر کردم مــــــــن ... همچین دلم میخواهد داد بزن بگم دوستت دارم خـــَره ، اما دهنمو که باز میکنم هیچ صدایی ازش در نمیاد

بعضی وقت ها شرایط اون مدلی که دوست داری نیست و نمیتونی راحت حرفت رو بزنی ... چه بدبختی ام من


•آدم ها روی بعضی چیزها خیلی حساس هستن ... وقتی نقطه ضعفت گیرشون بیاد ... عمد دست میذارن روش زجرت میدم لهت میکن داغونت میکنن ... به هیچ جای محترمشون هم برنمیخوره ، طرف روی این مسله حساسه به زخمش نمک نزنن ... دِلامصب چرا توی مخت نمیکنی


•شکاک شدین تا حالا!؟ فکر میکنید چیزی رو که دوسش دارید و مال خودتونه رو یک عده جمع شدن میخواهن ازت بگیرن ... خودت رو به آب و آتیش میزنی و میزنه به سرت که بعضی روابط رو قیچی کنی که صدمه نزنه به زندگیت ... یکی بزنه توی گوش من که این راه اشتباه و باید با بعضی چیزها کنار اومد تا خود به خود خودش درست بشه
•آقا ، خانوم محترم من نازک نارنچی ام ، من حساسم شکننده ، من با تلنگری سرم تا سرحد مرگ درد میگیره انگار توش یکی داره راه میره :. کاش راه میرفت بی پدر دومیدونی گذاشته یا پاتیناژ میره.: هر روز هم بدتر میشه انگار ، آخه کوچه علی چپ من دوومش کمه زود برمیگرده سرخونه اول ... بعضی حرف ها روم خیلی اثر میذاره تا جایی که به شدت توی فکر غرق میشم ، مخصوصا اگه درمورد کسی باشه که بهش حساسم و دوسش داشته باشم


•تا حالا پشت دستت رو داغ کردی که دیگه تا زنده ای جنس مخالف رو حتی نیگاش نکنی چه برسه که عاشقش بشی ... حالا که من به خودم آخرین شانس رو دادم باهام راه بیا!
.
.
.

وقتی می پرسم : دوستم داری
؟سکوت می کنی و من می مانم......که جواب من خاموشی است یاسکوت تو علامت رضاست؟
پ.ن : شعرهاي من پر از نشاني توست پر از واژه هاي مهملي كه حروف ساده ي اسم ت را مي پوشانند ، چشمان من ...شبيه چشم هيچ
ع ا ش ق ي نيست چشمان من خشك است دستان م سرد است
پ.ن: دوست داشتم تا بی نهایت صحبت میکردم اما نمیشه ... نه حوصله اش است نه توانایی اش
پ.ن : دلم بشدت تنگه ، یا دلم به شدت تنگتـــــه :. دستانی کشیده ، آرامش ، آغوش ، دوست داشتنت ، بوســه .: و این دل بی قرار همیشه در انتظارت
و این غــرولــنــدانــه همچنان ادامه خواهد داشت

۱۸ شهریور ۱۳۸۹

عاشقانه های این روزها

انتظار ایستاده ام میدانم سرانجام دارد یک روز
کسی به من لبخند خواهد زد و خواهد گفت من تمام جاده ها، تمام فرودگاه ها، تمام ایستگاه های قطار را به انتظارت ایستاده بودم، چقدر دیر آمدی بانو، چقدر
و من لبخند زنان خواهم گفت بلیط ام را گم کرده ام، عاشقی ست دیگر حواس نمی گذارد
.
.
.
تو آمدی آنقدر بی هوا ریخته شدی در زندگیم که ماندم چطور باید جمع کنم
خودم را با اینهمه تویی که ریخته شده است،تو آمدی به زندگیم تا بدانم هنوز هم میتوانم عاشقانه کسی را دوست داشته باشم بی آنکه بخواهم طبق استانداردها و اصول من باشد ،تو آمدی تا من بدانم میتوانم کسی را دوست داشته باشم بی آنکه بخواهم تغییر کند و همانی که هست را دوست میدارم توآمدی که من بی توقع و بی انتظار،بی چشم داشت دوست داشته باشم و عاشقی کنم برای خودم و من همه اش دنبال یه بهانه ی هستم که این بودن را اتفاقی ندانم هی به خودم میگم چیزی هست، چیزی فراتر از درک و آگاهی من، این حضور، این چنین خواستن کسی عمیق، این چنین عاشقیت، بی دلیل نیست، تو آمدی که من گاهی شک کنم به گذشته های دورم و حتی آینده ام، تو آمدی و حضورت می پیچیده به تمامیت من
.
.
.
تکه تکه های روحم را می چینم کنار هم، بوی تن ات جاری می شود در آنها و گرم می شوند و آروم آروم ذوب می شوند در من، بوی تن ات، بوی تن ام، قاطی می شوند و بهترین شراب دنیا را می سازند. شرابی ناب و مست کننده که مرا می برد تا اوج زنانگی ام
.
.
.
پ.ن : محض خنده، برای دلگرمی، توی گوشم بلند جیغ بزن ... نه! تو دیوانه نیستی دختر! تب و هذیان مختصر داری
پ.ن : تکه های پازل کودکیم را کنار هم می چینم ....دلی کوچک.....پر از رویا....پر از آرزو.....پر از خنده.....شاید....این همان چیزیست که تو در نگاهم می جویی ....و من در روزگارم گم کرده ام
پ.ن : چرا همیشه زنی را نشانه می گیرید ... كه قلبی به پیراهنش سنجاق كرده است ؟ ... دست كم عكس كودكی ام را پس بدهید !
پ.ن : من این روزها پراز دل تنگی پر از بغض نترکیده ... پر از دوست داشتن ... انکار میشوم مثل قبل اما هیچ غمی نیست تجربه کردم کمتر میشکنم ... شک میکنم به کسایی که توی زندگیمنن ... به وجودشون به دوست داشتنشون به علاقه ها به دوستیشون
این روزها مینا کم تر از همیشه حرف میزنه و لال شده ... یکی بیاد محض کمک بزنه پس کلش بزنه توی سرش بگه : دختره خـــر حرف بزن انقدر نریز توی دلت می میری : آخر یک روز بخدا دق میکنی دختر دیوونه
پ.ن :عاشقانه هایم رو برایت مینویسم : بخون : رد شو : بگذر : به رویت نیار : اما لمس کن کلماتی رو که برایت می نویسم
پ.ن: پاییز در راه است و میدونم با اومدنش دلم هزار برابر میگیره ... مخصوصا با بارون های بی امانش و حس کردن تنهایی و نبودن تو
.
.
.
پشت این همه واژه را که بگردی،تازه به بغضی بزرگ خواهی رسید،که مدتهاست در این گوشه نشسته،تا یک روز بی رحمانه،مجالی پیدا کند برای باریدن بر گونه های منتظر
فعلا همیـــن