۱۲ خرداد ۱۳۸۹

من گم شده ام

من گم شده ام . جایی همین حوالی . دم دمای شفافیت کودکی . نزدیکی های سالهای نوجوانی . نزدیکی های عشق . دور و بر شعر فروغ کمی دورتر از عاشقانه ی آرام
من گم شده ام . در بطن روزها و در لحظه های سبکی که می گذرند . در شبها . در مهتاب ها . در چراغ ها . در فلورسنت ها
من گم شده ام . در تناوب هفته ها . در صدای جیغ خورشید هر روز صبح که در می آید
شاید یک روز بگردم در گذشته ، در دیروز ، در هنوز . بگردم و تکه های جا مانده ام را پیدا کنم . سراغشان را بگیرم حداقل . شاید بروم پای پیاده تا سالهای نوجوانی . تا روزهای کودکی . آنقدر بروم تا پایم تاول بزند ، همه ی وجودم گر بگیرد از داغی هوا و همه ی چشمم گوش بشود ، همه ی گوشم چشم و بگردم لابلای شن تفدیده ی لحظه ها خودم را پیدا کنم

و من دچار یک حس بد شده ام ... حسی که بیشتر شبیه پوچی است .... حسی که تا مغز استخون آدم رو میترکونه و داغون میکنه
قول داده بودم ننویسم از این روزهای تلخ از این لحظه ها ... قول داده بودم شادی هامو فقط ثبت کنم ... دلم میخواست سفرنامه نروژ رو مینوشتم که بی نهایت عالی بود و خوش گذشت و بعد از مدت ها یک عروسی رفتم که کلی انرژی مثبت گرفتم و برای چند روز واقعا شاد بودم و به هیچ چیزی فکر نمیکردم ... اما چه کنم که این دل لامصب وقتی میگیره هیچی حالیش نمیشه
وقتی یاد چیزهای میکنه که خروارها خاک روش رو گرفته و یادآوریش فقط آتیشت میزنه دلت منفجر میشه نمیدونی باید چیکار کنی
چطوری خودت رو سرگم کنی که بهش فکر نکنی ...اما نمیشه انقدر توی سرت رژه میره که دیونه ات میکنه ... میری زیر دوش آب رو باز میکنی و فقط فکر میکنی ... به روزهایی که چه زود گذشت و فکر نمیکردی چقدر راحت همه چیز به فراموشی سپرده میشه
فکر نمیکردی چقدر زود کسی که دوسش داشتی و فکر میکردی اونم همه حسش صادقانه است و دوست داره چقدر راحت بعد از 1سال زل میزنه توی چشمات و میگه تموم و تو میشکنی و اون راحت میذاره میره ... چقدر این روزها زود گذشت و من فکر نمیکردم اون با این همه بی معرفتیش وقتی رفت من روزی دلم برای روزهایی که فقط با اون احساس آرامش میکردم دلم تنگ بشه ... آرامشی که توی این چندماه از دست دادمش و هیچ کسی نتونسه این آرامش رو برام درست کنه و حس گم شدن بهم دست داده

به همه این روزها فکر میکنی و زیر دوش گریه میکنی ... یکدفعه همه این تلخی ها رو بالا میاری و از خودت و فکرهات متنفر میشی
متنفر میشی چرا بعد از چند وقت توی خوابت میاد مثل قبل سرحال و شادو کلی آرامش و تو یکدفعه از خواب میپری و خیس عرق میشی و تا صبح دیگه خوابت نمیبره ... متنفر میشی از خودت وقتی پیش دوستت هستی یکدفعه به فکرش می افتی و میزنی زیر گریه ... متنفر میشی از اون 3تا دونه خط که به خاطر یک بی لیاقت جاش روی دستت هست اما توی همون لحظه یک خنده کمرنگ روی لبت میشینه و میگه خوب شد این 3تا خط هست روی دستت که جلوی چشمت باشه و یاداوری حماقتت که داشتی الکی برای کسی میمردی که به هیچ جاش بر نمیخورد گه دیگه نبودی و برات تجربه شد ... متنفرم از خودم از روزهام از این لحظه ها که مسیر زندگیم افتاده توی جاده ای که ناشناسه و بهش هیچ حسی ندارم و دارم روانی میشوم

خدا چی میشد به جای این همه امتحان کردن من و له کردنم یکم قدرت اعتماد به نفس بهم میدادی؟ چی میشد به جای این همه ضربه یکم آرامش بهم بدی تا بتونم راحت تصمیم بگیرم و راحت تر زندگی کنم ؟ چرا منو انقدر حساس و شکننده آفریدی که با تلنگری داغون میشه؟چرا انقدر بهم صبر دادی که دیگه برسم به مرزلبریز شدن؟چرا به جای عروسک کردن من دست نامهربون ها اونی که همیشگی رو سر راهم قرار نمیدی؟ چرا همه سوال های توی سرم بی جوابه؟چرا راحتم نمیکنی از این همه سر درگمی؟چرا نصیبم بی تفاوتی شده و دیگه نمیتونم اعتماد کنم؟ ... به جون همه اون هایی که آفریدیشون رسیدم ته خط کم آوردم ... به نظرت بسم نیست دیگه؟

چقدر به خودم لعنت بفرسم؟ ... فقط یکی برام مونده بود که میتونستم پیشش درد دل کنم میدونی که کی رو میگم؟ هم بازی بچه گی هام شادی ... اونم داری ازم میگیریش ... چرا کاری کردی که باهام قهر کنه؟ اینم امتحان بود؟مگه من موش آزمایشگاهیتم که همه آزمون ها رو روی من انجام میدی؟به جون خودم و خودت دیگه توانی نمونده برام که توی امتحان هات قبول بشم

دلم پره و کلی حرف دارم ... اما خسته ام چون تو خیلی وقته به حرف هام گوش نمیدی و راهنمایم نمیکنی و کمکم هم نمیکنی به نظرت من گناه ندارم؟میشه از اون آسمونتون یک لحظه بیای پایین تا ببینی این ادم هایی رو که آفریدی به چه مشکل هایی گرفتار شدن؟

۳ نظر:

  1. گم گشته دیار محبت کجا رود ؟
    نام حبیب هست و نشان حبیب نیست !

    پاسخحذف
  2. من فدای این همه غم و غصه ای که تو داریییییی
    :*:*

    پاسخحذف
  3. مینا ؟
    چرا اینجا رو سیاه کردی ؟
    چرا غم دار نوشتی ؟
    ها ؟
    چی ده ؟
    :(

    پاسخحذف