۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۹

برای همیشه یادم تورو فراموش

کنجکاوي آن کوچه اين روزها عود کرده است
از نبودنمان
همان کوچه را مي‌گويم، يادت که هست؟؟
حرف و حديث‌ها که پايان ندارد...
خجالت مي‌کشم قصه ‌يمان را به او (کوچه) بگويم
مطمئنم سکته مي‌کند ... رفيق
تو ماه‌هاست که رفته‌اي
رفته‌اي اما چگونه باور کنم؟
وقتي هنوز ديالوگ ِ حرف‌هايمان در سلول‌هاي خاکستري مغزم save مانده؟
مي‌خواهم همه را shift delete کنم!!

اين روزها تنهايي‌هايت را لو مي‌دهي
نمي‌گويي اما لو مي‌دهي بدجور...(ديگر چه فايده؟)
ادامه نده، مي‌دانم
فعل برگشتن ديگر براي تو مفهومي ندارد ... براي من هم .. .نه ... ديگر نه ...

پ . ن : کوچه... عشقمان روي دستت مانده ، نمي‌داني چکار کني! يه جاي اين کـار ايــراد داشت!!!

مي‌دونم اين روزا نوشته‌ هام خيلي مبهمه، شايد حوصله ‌ي بعضي ‌هاتون سر بره ، قول مي‌دم از اين به بعد شادتر و واضح‌تر بنويسم

پ .ن : باور کن خوشحالم که نیستی ... خوشحالم که خیلی زود چهره واقعیت رو شناختم ... خوشحالم زود فهمیدم که چقدر دل خانواده ام رو بخاطر تو لعنتی شکستم ... خوشحالم که بخشیده شدم ... خوشحالم که بیشتر از این عروسک دست تو نشدم

پ . ن : کاش اون موقع که همه داشتن خودشون رو میکشتن تا به من خــــــــر بفهمونن که تو انتخاب اشتباه من هستی گوش میدادن ... اون روزهایی که همه همه عیب های تو رو گفتن اما من عشق و آرامشت کورم کرده بود و نمیدیدم
الان هم دیر نیست ... تازه فهمیدم دور و برم چه خبره ... من زندگی ام رو از سر میگیرم قوی تر از گذشته بهتر از روزهایی که با تو بودم ... من از الان به بعد موفق تر از گذشته میشوم و اونی که میشکنه من نیستم عزیزم خود تو هستی ... تو که لیاقت مهربونی و اعتماد منو نداشتی ... دیگه تو برای من هیچ چیزی نیستی هیچ چیزی ... لایق یک سلام هم نیستی ... دلم پره ازت ... چقدر راحت بهت اعتماد کردم و تو چقدر قدر نشناس بودی و چطور باهام رفتار کردی ... با این کارهات هیچ وقت آدم خوبه نمیشی ... سعی نکن منو لــــِه کنی تا فرشته تو بشی ... عزیزم تو همیشه اون آدم بـــَد قصه باقی خواهی موند ... وقتی چند وقت دیگه تنها شدی و من هم نبودم تا دوباره خــــرش کنی بهت ثابت میشه که هیچ چیزی نیستی

پ . ن : از دفعه بعد پست های جدید با عنوان های شاد ... این ماجرا تا همین پست ادامه داشت و دیگه در موردش نوشته نخواهد شد ... همینجا برای همیشه این قصه بسته میشه و میره جزو خاطراتی که ازش درس بزرگی گرفتم

۶ نظر:

  1. خوب پاک شد !
    یعنی نیومد :دی
    زدم که
    می خواستم شیرجه بیام تو صورتت :)))
    که پیوند آخرو دیدم و خدا به خیر شدی :)))
    باریکلا عزیزم :*

    اما عالی توشته بودی

    پاسخحذف
  2. نمیفهمم چرا درای این کارو میکنی منظورم ددی هست؟؟؟ فقط بگو چرا؟؟ ددی گفت فردا سکته میکنی از حسادت. اما حسادت نمیکنم فقط میخوام بدونم چرا جوابش رو دادی؟فقط میخوام بدونم چرا مینا؟؟؟ تو میدونی اخلاق گه منو. نمیدونی؟؟؟؟ میدونی روی این چیزا حساسم. میدونی ؟؟؟نمیدونی؟؟؟نگو نه نمیدونی که گه تر از این میشم. واسم مهم نیست دیدیش یا نه. حتی واسم مهم نیتس چه جوری بود یا چیا گفتین. واسم مهم نیست ددی فک کنه داری حسودی میکنم یا یه 3 صفحه برات مینویسم که نمینویسم اما فقط این بچه بازیا و احمق بازیاتو نیمفهمم. چرا تو همه زندگیت من باید درکت کنم|؟؟؟ چرا تو درک نکردی؟؟؟ فقط به اطر اینکه من بزرگ تر از توام باید همیشه گنداتو بفهمم جبران کنم و درکت کنم|؟؟؟ درک دونیم در اومده مینا دیگه درک ندارم. واسم مهم نیست با ددی جرف زدی فقط از اینکه هی بیای بگی شادی چی کار کنم خسته م. بفهم اینو/............همین... رابطه تون به من ربط نداره .... هم به تو میگم هم به اون ددی احمق و بیشعور... اون ددی که من ازش خوشم اومد واسم مرد... نمیخوام دیگه چیزی بدونم ازش همین...نه ازش خوشم میاد دیگه. نه میخوام باهاش باشم نه هیچ چیز دیگه. هیچی.....

    پاسخحذف
  3. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  4. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  5. بعد از ظهری پستت رو خوندم و کامنت گذاشتم اما یکی رو چون تکراری بود پاک کردم
    اما انگار جفتش پاک شد
    یادم نیست چه گفته بودم P-:
    اما کلا خوشحال هستم که مسیرت رو انتخاب کردی و تصمیمت رو گرفتی
    من هم همیشه برات آرزوی موفقیت و بهروزی میکنم
    شادزی دوست نیک اندیش و مهربونم

    پاسخحذف