بنویس از نبودنم
بنویس از رفتنت
بنویس که روزی برای تو می نوشتم
که به واژه ها دیگر بدهکار نباشم
دیگر با نبودنت با باران چشم هایم چه کنم؟
باز هم ببارم باز هم ببارم که مقدار دوست داشتنمان را محک بزنی؟
زمانی که آسمان دلم باریدن بخواهد ... زمانی که تووعده دیدارت باران باشد ... چه خالیم وقتی در کنارم نیستی
چه بیقرارم که ندارمت چه بیتابی میکنم وقتی که وعده دیدارت دور است
میگذرد
لحظه به لحظه ، نفس به نفس شمارش میکنم ، طاقت فرسا سرد میشوم
و تو روزی خواهی آمد روزی که وعده دیدارت دور است
و پیش از آن تو روزی خواهی رفت
و من بی تو خواهم ماند و من روزی بی تو خواهم مُرد
خاطرات رو جستجو میکنم چه زود گذشت
یادته اولین شبی که دیدمت مثل همیشه آروم و ساکت ... چقدر حرف زدیم باهم
از خودمون گفتیم از دلتنگی و دوست داشتن از تنهایی
عهد کردیم با هم کامل بشیم
هر 2تامون احساس دوست داشتن رو باور کرده بودیم
روزها چه زود گذشت ببین عزیزکم به کجا رسیدیم
یادته گفتی مثل کوه پشت منی؟
یادته قرار بود همیشه تکیه گاه من باشی؟
نمیدونم چی میخواهم بنویسم فقط دلم گرفته هیچ وقت فکر نمیکردم که از تو باید جدا بشم ... بهم بگی که میری
هیچ وقت دوست نداشتم گریه ات رو ببینم ... دیدم و داغون شدم
کاش وقتی برای آخرین بار بغلت گرفتم مثل قبل ها بغلم میکردی شاید یکم آروم میشدم
باورم نمیشه هنوز
یعنی دیگه نمیتونم شب ها تا صبح باهم صحبت کنیم؟
توکه هرشب با صدای من میخوابیدی چطوری راحت میتونی دل بکنی؟
عزیزکم حالم بده
رسیدم خونه سرم گیج رفت خوردم زمین ... وقتی سیر گریه کردم
سه دونه خط ناقابل انداختم روی مچ دستم برای یادگاری که همیشه جلوی چشم باشه که چطوری رفتی
کاش دستم نمی لرزید کاش تموم شده بود و می مردم
نمیدونی چه حالی دارم ... نمیدونم چی بگم ... درد دارم ...دستم جای یادگاری میسوزه ... دلتنگه
مینا ؟؟
پاسخحذفنمی دونم جی بهت بگمم !!! من هر چی می گم تو راه خودتو می ری عزیزم :*
اوم تر باش فقططط !!!
کاش هرگز نمی دیمت کاش انسان واژه دروغ را یاد نداشت راست بود راست راست تو راحت خواهی خوابید این منم که داغون
پاسخحذفشاعر در جایی قاطی کرده بود می گفت
پاسخحذفاز دوست به یادگار دردی دارم
کاین درد به صد هزار درمان ندهم
ما گفتیم یحتمل چیزی خورده تو سرش آخه کدوم دردمندیه که درمان نخواد برگشت گفت
رفتم به پرستش بت رنجور خویشتن
کردم به این بهانه دوا درد خویش را
گفتم
آتش به زمستان ز گل سوری به
یک زشت وفادار به صد حوری به
نمی دونم آخرش اون گفت یا من گفتم
ای دل از شام فراق و روز هجران غم مخور
شام هجران هم رسد روزی به پایان غم مخور
هست تاریکی غم را روشنایی در عقب
یعنی از تاریکی شبهای هجران غم مخور
بلبلا گر خواریی دیدی ز یغمان خزان
چون بهار آید شود عالم گلستان غم مخور
خلاصه هی اون گفت هی من گفتم
آخرش فهمیدم بابا این بنده خدا داره تو این عالمش حال می کنه منو نمنه؟