
دلمو گذاشته بودم بالاترین نقطه ی خونه که دستی نخوره بهش و بشکنه.. سرگرم روزمرگی هایی خودم بودم که صدای قدماتو شنیدم
فکر کردی حواسم بهت نیست و ترسون ولرزون یه راست رفتی سراغ دلم
زیر چشمی می پاییدمت که مبادا دلم از دستت بیفته ! هیچ نگفتم که بی دغدغه دلمو ببری با خودت !
دستت حسابی می لرزید و من ترسیده بودم! اما خوب هواشو داشتی
بعد که برش داشتی بدون اینکه متوجه من بشی زود رفتی تو اتاقت
بعد من از اتاقم تو خونه ی خودمون اومدم سمت اتاق تو ، تو خونتون ! که انگارفقط قد یه سالن پذیرایی باهم فاصله داشتن
بعد در اتاقتو باز کردمو بدون اینکه چراغو روشن کنم ، دیدم که برق نگاهت از گوشه ی پتو دوییده بیرون و افتاده رو دیوار !
بعد اروم – طوری که حتی دیوارا هم نشنون- گفتم :" فک کردی اولین شبی که دلمو بردی خوابتم می بره ؟!
.
.
.
پ.ن : آمدم که بگویمت : کلی ذوق کردم برای عروسک خر طوسی با اون دم و یال قهوه ایش و تشابهی با من دارد شاید !
.
.
.
آخ یکی بیاید دستش را بگیرد دور قلبم که هی نلرزد ~ که من نترسم که هر لحظه ممکن است بیافتد !
یکی بیاید دستم را چنگ کنم به لباسش که خاطرم جمع شود داریم سقوط نمیکنیم ما ~!
یکی بیاید جای من پشتم را صاف کند و دو طرف لبم را بکشد که بشود لبخند ~ یکی بیاید ابر های این روز ها را بردارد و نور نقاشی کند یک کمی که گرمم بشود
یکی بیاید بغلم کند طولانی و بداند که تنم درد میکند یک عالمه ~ یکی بیاد چراغ اتاق را بگذارد خاموش بماند همانطوری , وقتی یک کنجش کز کرده ام ~ یکی بیاید بغلش را قرضم بدهد یک کمی که گریه کنم تویش ~ :(
دلم میخواهد از آن فنجان های توی ویترین را میخریدم ~ که طرح رویش زن و مردی بودند روبروی هم اما با فاصله ~ خیلی فاصله
که رویش نوشته بود : the end of the world
دلم میخواست چای امروزهایم را توی همین فنجان بخورم که اینجایم همان ~ د ِ اند آو د ِ ورلد ~ است
انگار به انتهایی ِ دنیایی ای رسیده ام که تکرار میشود مدام ~ یک د ِ اند آو د ِ ورلد ــِــ اِندلس . . . . . . . . . . . !
پ.ن : هیچ انسانی آنقدر ارزشش نیست که آدمی به خاطرش رنج ببرد !میبریم اما ! میبرمـــ ! و گاهی چه همه زیاد ! آنقدری که لنگ میکند پای زندگیمان را ~ بودنمان را ! تَنگ میگذارد بر نفس ِ گلویمان حتی ... !
به خاطر آنهایی که دوستشان دارم ~ آنهایی که دوستم دارند ~ آنانی که بعد تر ممکنست دوستشان داشته باشم ~آنانی که هیچ وقت ممکن است دوستشان نداشته باشم ~ حتی آنانی که ای کاش میکنم دوستشان داشتمــــ !
و توی گریزانی از این همه دوست داشتن ها و نداشتن های گاه و بی گاه ~ آنچه همیشگی میماند بر تن این سه حرف لعنتی ِ حتم به بودن است : د × ر × د
پ.ن : من امامقصر ترم انگار~ در این بی گناهی که خیال را × آغازگرش هر که باشد × جای هر دو درد میکشم !
پ.ن : نميداني يا نميفهمي ؟ سکوتت پر حس چنگ ناخن بر روح من است ! خودت را پس ميکشي که در غوغاي گفتن هايم چپاول کني مرا ! انگار مرا به يغما ميبرند ~ انگار مرا تکه تکه ميکنند ~ حس کمد لباسي را دارم که که لباس هايش را زير و رو ميکنند متجاوزانه ! ناخودآگاه زجرم ميدهي , بيرحمانه اما! و آخر اين احساس , خودپوشي ست ~ من در برابر تو ~ و تو در برابر من !
پ.ن : 23 اکتبر 2010 یک روز پاییزی و سرد × قشنگ و همچین رمانتیک × شد خاطره گوشه ذهن بهم ریخته و سیم قاطی کرده من
√ از خواب بیدار می شم × بازوهات زندون تنم شده ! × تکون نمی خورم تا خوابــی خوب نـگات کنم
تنها چیزی که من رو یاد اون روز میندازه عروسکیه که روی تخت پیش متکامه و انگشتری که توی دستمه ( منی که انگشتر زیاد توی دستم نمی مونه × توی خواب هم دستمه) و جفت دیگه اش توی جعبه بیضی سفیدرنگ از جنس صدف × لای گل های صوورتی رنگ محمدی است × انگشتری ( یا حلقه ) که بی منظور و فقط جهت ثبت یک دوستی خریده شده و فقط جهت احترام و پس ندادن هدیه ازم پذیرفته شد وفقط نگه داشته میشه به عنوان یک یادگاری و بـــــــــس
.
.
.
حوصله ندارم ... × ... فعلا همین
به عنوان یک یادگاری و بـــــــــس kash hamamoon yade begirim 1 khoda hafezie sade dashte bashim
پاسخحذفhamon nashenase marooof :)
گل مینا قلم و احساست و دوست دارم
پاسخحذفدلمو گذاشته بودم بالاترین نقطه ی خونه که دستی نخوره بهش و بشکنه.. سرگرم روزمرگی هایی خودم بودم که صدای قدماتو شنیدم
نوشته هات ارامش خاصی بهم داد....خیلی زیبا می نویسی...:)
پاسخحذفMina Mina Mina....chera inghad gham dari
پاسخحذفخیلی آروم مینویسی.
پاسخحذفکاش الان 4سال پیش بود وبعداز خوندن نوشته هات کلی گریه میکردم ومیگفتم:چه خوب حرف دلم و زده.
زیبا بود... تکه تکه شدن های نوشته هات زیبا ترش هم کرده بود...
پاسخحذفمانی
www.hobotdarsarzaminesorkh.persianblog.ir