۱۵ مرداد ۱۳۸۹

دیگه اتفاق نه، معجزه میخوام



از اون روزاست که همه‌چیز این دنیا بی‌اهمیته!

فقط دلم میخواد یه خونه‌ ی کوچیکِ خلوت داشتم؛بی‌خیال همه‌ ی آدم‌های هر روزه‌ی اطرافم میشدم؛زنگ میزدم یه دوست رو دعوت میکردم؛بعد پا میشدم یه دستی به سروروی خونه میکشیدم

دوش میگرفتم

چایی دم میکردم

با موهای نمدار تکیه میدادم به لبه‌ی پنجره و انتظار میکشیدم

میرسید

یه کم دیر

مینشستیم روبروی هم چایی میخوردیم

کل‌کل میکردیم

سکوت میکردیم

موسیقی گوش میدادیم

و من دلتنگ میشدم

سرم رو مینداختم پایین و با اولین چیزی که روی میز دم ِ دستم بود بازی میکردم

صدام میکرد؛میپرسید “خوبی؟” و همیشه این سوال رو با زمزمه میپرسید

و من فقط سر تکون میدادم


پ.ن: این روزها دوست داشته میشوم و حس نالایقی میکنم برای محبت بیش از اندازه ... همچنان بهانه گیر،حساس،زودرنج،عصبی

درگیر حسی ناشناخته،درگیر 2راهی که معلوم نیست کدوم راه به کجا یا ناکجاآباد ختم میشه

پ.ن: من و گیتار و آکورد و نت ها و آرامشی که از صدای نواخته شدن سیم ها میگیرم تنها مونس تنهایی و رهایی از فکرهای جور واجوره

پ.ن:تقریبا 5ماه بیکار...برای دی ماه ثبت نام کرده ام و تا اون موقع میخواهم کار کنم و گیتارم رو تکمیل کنم و یاد بگیرم

پ.ن: یک چیزی که شاید کمی اذیتم میکنه تکرار روزهای قدیم با اندکی تغییر است...تکرار روزهایی که برای زمان خودش فقط جالب بود نه تکرارش برای این روزها...مثل تلفنی که تا صبح روشن می مونه تا تو راحت بخوابی

عیبی که پیدا کردم جدیدن : زبان گفتاریم رو از دست دادم یعنی نمیتونم با شخص مقابلم حرفمُ راحت بزنم و دست به دامن نوشتن مسج شده ام

همش درحال اشتباه و گیر بی خودی ودر آخر نادم و پشیمان در حال عذرخواهی

پ.ن: دست‌های تو پر از آغوش،من اینجا از خدا آغوش التماس میکنم

پ.ن: همه‌ی زندگیمان پر شده از آدم‌ها و اتفاقات هضم ‌نشدنی که از قضا همه هم تف سربالا میباشند


مــ ـیــ ـنــ ــای ایــ ــن روزهــ ــا شــ ده مــ ــثــ ــل بــ ــارون بــ ــی مــ ــوقــ ــع تــ ــابــ ــســ ــتــ ــون

.

.

.


گاهی وقت‌ها آدم جوجه میشود و دلش میخواهد برود زیر پر و بال یه موجودحامی ِ قوی؛میشود لطفا یک موجود حامی ِ قوی باشی تا من یه کم جوجه شوم؟

.

.

.


گاهی اوقات خیلی طفلکی میشم؛انقدر طفلک که باید بغلم کنی فشارم بدی

بگی دختره‌‌ی دیوونه

۸ نظر:

  1. بابا شایسه !
    تموم شد فقین !
    اگه نمی شد می اومدم ...
    مکشل دوم دختر داییم بود که اینجا بود و نشد بیام !
    شایسه !!! ء

    خوب یه کاری کنیم واسه هربس فقین وحت داری >

    پاسخحذف
  2. میشه من خودم تهنایی بخلت کنممممممم فشارت بدمممم بعدنشم بگم دخمل دییفووونه جوجه من عاشقتمممممممم دلت قرص خب؟

    پاسخحذف
  3. يه روز بود دلم مي خواست اينقدر لوس و ني ني به نظر برسم به قول خودش جيكي ، كه اونم نازم رو بكشه.... نازم رو همه كشيدن ولي كسي كه مي خواستم نكشيد
    ولي حالا از نبودنش خوشحالم چون كسي هست به اندازه تمام ستاره هاي اسمون قدرم رو مي دونه و نازم رو مي كشه بدون اينكه بخوام جوجه بشم
    مي گذره دوستم
    بميرم براي اون دل نازك صورتيت
    اگه دم دست بودي همچين بغلت مي كردم كه جونت در بياد كه ديگه از فكرش بياي بيرون
    ارتميس ايراني

    پاسخحذف
  4. حس عميق گمشدن در خود، حس شكستن بعد از نرسيدن به خود...
    يه روز دلم ميخواستم نباشم، يدم تا ابديت هست بايد باشم...

    پاسخحذف
  5. عکست رو دوووووووووس دارم عزیزم !!!
    ولی بخدا مینا خودت میدونی من اصلا نمیتونم مهربون و احساساتی بنویسم :(
    ولی خوب خیلی خوبه که آدم احساس نیاز بغل شدگی کنه :)) اصلا بیا بغل خودم!!
    اونجا رو نیگااااا غزولی بزغاله :)) کجایی خره مام تخته کردیم ها :))
    شادی بودم شادی شادی

    پاسخحذف
  6. خیلی خیلی خیلی قشنگ بود.
    مخصوصا تناقض بین پیشی و جوجه بودنت.
    از بس که ..ری دیگه
    :دی
    کلی زو شدی واسه خودت ... خوابالو

    پاسخحذف
  7. نميدونم کدوم کشور هستي ، نميدونم چي ميخوني و چي کار ميکني ، اما احساس ميکنم خيلي تنها هستي . شايد هم بيش از حد به يه نفر تکيه کردي . يه کم زاويه ات رو باز تر کن و حلقه دوستانت رو گسترش بده . نه دوست مجازي ، دوست واقعي . همين چيزي رو که نوشتي عملي انجام بده . مهموني بگير . دعوت شون کن . با هم بيرون برين . خونه هم برين . چايي دم کنين . بريزين و بخورين و بگين و بخندين . اين طوري که از تنهايي دق ميکني . همه مون تو زندگي دوران هاي سخت داشتيم . تنها راه عبور از اين دوران ها داشتن دوستان خوب و حرف زدن و خالي شدن هستش . در هر صورت بدون که تو ايران هميشه دورادور دوستت داريم و دوست داريم خوشحاليت رو ببينيم .



    با درود و سپاس فراوان : شهرام

    پاسخحذف