۱۰ فروردین ۱۳۸۹

هرگز بی تو نمی خندم

بنویس از نبودنم
بنویس از رفتنت
بنویس که روزی برای تو می نوشتم
که به واژه ها دیگر بدهکار نباشم
دیگر با نبودنت با باران چشم هایم چه کنم؟
باز هم ببارم باز هم ببارم که مقدار دوست داشتنمان را محک بزنی؟
زمانی که آسمان دلم باریدن بخواهد ... زمانی که تووعده دیدارت باران باشد ... چه خالیم وقتی در کنارم نیستی
چه بیقرارم که ندارمت چه بیتابی میکنم وقتی که وعده دیدارت دور است
میگذرد
لحظه به لحظه ، نفس به نفس شمارش میکنم ، طاقت فرسا سرد میشوم
و تو روزی خواهی آمد روزی که وعده دیدارت دور است
و پیش از آن تو روزی خواهی رفت
و من بی تو خواهم ماند و من روزی بی تو خواهم مُرد
خاطرات رو جستجو میکنم چه زود گذشت
یادته اولین شبی که دیدمت مثل همیشه آروم و ساکت ... چقدر حرف زدیم باهم
از خودمون گفتیم از دلتنگی و دوست داشتن از تنهایی
عهد کردیم با هم کامل بشیم
هر 2تامون احساس دوست داشتن رو باور کرده بودیم
روزها چه زود گذشت ببین عزیزکم به کجا رسیدیم
یادته گفتی مثل کوه پشت منی؟
یادته قرار بود همیشه تکیه گاه من باشی؟
نمیدونم چی میخواهم بنویسم فقط دلم گرفته هیچ وقت فکر نمیکردم که از تو باید جدا بشم ... بهم بگی که میری
هیچ وقت دوست نداشتم گریه ات رو ببینم ... دیدم و داغون شدم
کاش وقتی برای آخرین بار بغلت گرفتم مثل قبل ها بغلم میکردی شاید یکم آروم میشدم
باورم نمیشه هنوز
یعنی دیگه نمیتونم شب ها تا صبح باهم صحبت کنیم؟
توکه هرشب با صدای من میخوابیدی چطوری راحت میتونی دل بکنی؟
عزیزکم حالم بده
رسیدم خونه سرم گیج رفت خوردم زمین ... وقتی سیر گریه کردم
سه دونه خط ناقابل انداختم روی مچ دستم برای یادگاری که همیشه جلوی چشم باشه که چطوری رفتی
کاش دستم نمی لرزید کاش تموم شده بود و می مردم
نمیدونی چه حالی دارم ... نمیدونم چی بگم ... درد دارم ...دستم جای یادگاری میسوزه ... دلتنگه

۹ فروردین ۱۳۸۹

درد دل

دلم میگیره از این روزها و لحظه های نامرد از این شب های پرگریه
دلم پره از یک عالمه درد یک عالمه حرف ... اینبار میخواهم فقط حرف دلم رو بزنم
شاید آروم شدم شاید این سردرد لعنتی دست از سر ما برداشت
عزیزکم وقتی وارد زندگیم شدی دلم به وجودت خوش بود چون تکیه گاه من شده بودی چون همه جوره پشتم بودی
آرامشت، دوست داشنت، آرومم میکرد بهم انرژی مثبت میداد ... عشقت قویم میکرد بهم جرات هرکاری رو میداد شجاعم کرد
مهربونم تو برای من همیشه و تا ابد عزیزی می مانی کسی نمیتونه هیچ جوره جای تورو برام پر کنه
میدونی بهت حساسم ... پس مثل همیشه با آرامشت کاری کن که این حساسیت من برطرف بشه
نذار بقیه برای لحظه لحظه های زندگیمون تصمیم بگیرن نذار آرزوهای قشنگی که ساخته بودیم باهم مثل یک حباب از بین بره
ندار فاصله بیفته میون من و تو ... نذار بیش از این این همه دلتنگی به وجود بیاد
گل من میدونم تمام فکرت کجاست و چی آزارت میده اما نذار داغونمون کنه ... یادته همیشه میگفتی زمان همه چیز رو درست میکنه
پس بیا فرصت بدیم به این روزهامون ... من میدونم همه این مشکلات درست میشه فقط به شرطی که تو بخواهی به شرطی که مثل همیشه قوی باشی
من همه جوره هستم توی تمامی شرایط کنارتم ... از اون اولی که گفتیم باهم باشیم قول دادیم همه جوره پای همه چیر بمونیم
من تا آخر عمرم پای عشقت هستم فقط باید تو بخواهی ... من همه فکرهامو کردم نه از روی احساس بلکه از روی عقل
میخواهم مثل قبل ها بشینم پیشت و باهات در مورد همه چیز صحبت کنم میخواهم تصمیم هامو بهت بگم تا توی بهتر شدنش بهم کمک کنی
میخواهم باهم به همه ثابت کنیم که تا همیشه برای هم هستیم و هیچ اتفاقی نمیتونه تاثیر بد توی رابطه ما بزاره
مینات رو میشناسی وقتی بخواهد چیزی رو به دست بیاره از آسمون سنگ بیاد نمیتونه از تصمیمش برگرده
پس از من خیالت راحت که همه جوره پای عشقم هستم و خواهم بود ... فقط منو انکار نکن ... عزیزم تا همیشه دوستت دارم و خواهم داشت
عشقمون رو راحت بدست نیاوردیم که بخواهیم راحت از دست بدیمش ... یعنی من اینبار نمیزارم ... نمیزارم منو توی این مسئله کسی شکست بده
این روزها که بغل گوش من هستی و آرامشت جای جای شهر پرشده بیشتر از همیشه دلتنگت میشوم ... چون هستی و نمیتونم پیشت باشم پیشم باشی ... چون نمیزارن همه چیز مثل قبل آروم باشه
نذار تورو ازم بگیرن ... من تورو راحت بدست نیاوردم که دو دستی بخواهم تقدیمت کنم به کسی ... نذار این آدم ها با کاراشون مارو خراب کن
میدونی من بی تو طاقت ندارم ... میدونی دوام نمیارم ... میدونی می میرم ... پس عزیز دلم بیا برای ادامه راه نقشه بکشیم تا به همه چیزهای خوب برسیم ... تو باید کنارم باشی و کمکم کنی تا بتونیم عشقمون رو پایدار نگه داریم ... پس توی این لحظه های مرگبار منو تنها نذار ... این روزها فکرهای وحشتناکی به سرم میزنه پس آرومم کن تا راحت تر ادامه بدم
دلم میخواهد خیلی حرف بزنم ... اما این سر دردها امانم رو بریده
حرف آخر من اینه : بیشتر از خودم دوستت دارم
بیا برای همیشه داشتن همدیگه تلاش کنیم ونذاریم دیگران تصمیم بگیرن بیا بهم دیگه بیشتر بها بدیم تا بتونیم باهمدیگه این سدها رو از سر راه برداریم

۲۷ اسفند ۱۳۸۸

سال نو می شود

سال نومي شود

زمين نفسي دوباره مي كشد

برگ ها به رنگ در مي آيند و گل ها لبخند مي زند و پرنده هاي خسته بر مي گردند

و دراين رويش سبز دوباره...من...تو...ما...كجا ايستاده ايم

سهم ما چيست؟

نقش ما چيست؟

پيوند ما در دوباره شدن با كيست؟

زمين سلامت مي كنيم و ابرها درودتان باد

لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید

رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن

روزهایت رنگارنگ و نوروزت مبارک

در روزهای آخر اسفند کوچ بنفشه های مهاجر زیباست

در نیم روز روشن اسفند وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد در اطلس شمیم بهار

انبا خاک و ریشه _میهن سیارشان_ در جعبه های کوچک چوبی در گوشه خیابان می آورند

جوی هزار زمزمه در من می جوشد

ای کاش ای کاش آدمی وطنش را مثل بنفشه ها در جعبه های خاک یک روز می توانست همراه خویشتن ببرد

هر کجا که خواست در روشنای باران در آفتاب پاک
.....
و آن که برداشت تاخت
و آن که برداشت سفره اش رنگین شد
خانه اش سبز شد
نوروزش ماهی هایی داشت با چشمانی سرشار از زندگی
و آن که کاشت...فقط و فقط کاشت
و سالهاست که یک نفر همچنان می کارد
وبر پشت پنجره ی خانه اش کفتر ها بدنبال دانه ای می پرند
....
نشسته ام...فكر مي كنم به سالي كه دارد نفس هاي آخرش را مي كشد،صدايي مي آيد و صاف خودش را مي اندازد وسط ذهنم
مي گويد:نه مینا خيلي وقت است كه ديگر بهار زورش نمي رسد به تغيير.از ماهي قرمز تنگ كه هر سال تعدادش زياد مي شود و عيدي هاي پدر بزرگ كه هر سال درشت تر مي شود اگر بگذريم بقيه اش مانند يك فيلم تكراريست كه همه جاي آن را خوب از بري.گير كرده اي وسط تكرار.بند كرده اي به چيز هايي كه خودشان به يك نخ نازك آويزانند...جلو نمي روي
سكوت
خيلي وقت است كه صدا كوله بارش را جمع كرده...من را تنها گذاشته با خودم،با ماهي كوچك تنگ و فكر عيدي هاي پدر بزرگ
...
رنگ می کنم
امسال را
سال نو را
زندگی را
...
رنگ کن
امسال را
سال نو را
زندگی را
...
قرمز
سبز
نارنجی
آبی
بنفش
زرد
سياه ... نه
صورتی
...
امسال سال من رنگ بايد داشته باشد
رنگ
رنگ
رنگ
زندگی رو رنگ کن
پ.ن : هنگام سال تحویل یک کوچولو هم به یاد ما باشید
پ.ن : امسال شاید با سال های دیگه فرق داشته باشه سالی پر از هدف و آرزوی رنگی با طعم توت فرنگی
پ.ن : امسال فرق داره...حتی تخم مرغ عید هم آماده است و رنگ نکردم آماده خریداری شد
پ.ن : امسال یک همراه دارم یک کسی که تا همیشه قول داده مثل کوه پشتم باشه
کسی که بیشتر از همه حتی خودم دوستش دارم...عزیزم مثل همیشه اول بودی و اولین تبریک عید رو بهم گفتی ، امیدوارم امسال به همه اون آرزوهای قشنگ و رنگی و هدف های مشخصمون برسیم
پ.ن : به یاد همه ی اونهایی که پارسال سر سفره هفت سین کنار ما بودن اما امسال تنها خاطره ی اونها با ما همراه شده
یاد همه ی اونهایی که التماس دعا دارند
یاد همه ی فراموش شده ها
یاد همه ی دلتنگها

امیدوارم سالی خوب و پربرکت داشته باشید
موفق و پیروز باشید در پناه حق