۵ آبان ۱۳۸۹

چرندیات و غرنامـــه


دلمو گذاشته بودم بالاترین نقطه ی خونه که دستی نخوره بهش و بشکنه.. سرگرم روزمرگی هایی خودم بودم که صدای قدماتو شنیدم

فکر کردی حواسم بهت نیست و ترسون ولرزون یه راست رفتی سراغ دلم

زیر چشمی می پاییدمت که مبادا دلم از دستت بیفته ! هیچ نگفتم که بی دغدغه دلمو ببری با خودت !

دستت حسابی می لرزید و من ترسیده بودم! اما خوب هواشو داشتی

بعد که برش داشتی بدون اینکه متوجه من بشی زود رفتی تو اتاقت

بعد من از اتاقم تو خونه ی خودمون اومدم سمت اتاق تو ، تو خونتون ! که انگارفقط قد یه سالن پذیرایی باهم فاصله داشتن

بعد در اتاقتو باز کردمو بدون اینکه چراغو روشن کنم ، دیدم که برق نگاهت از گوشه ی پتو دوییده بیرون و افتاده رو دیوار !

بعد اروم – طوری که حتی دیوارا هم نشنون- گفتم :" فک کردی اولین شبی که دلمو بردی خوابتم می بره ؟!

.

.

.

پ.ن : آمدم که بگویمت : کلی ذوق کردم برای عروسک خر طوسی با اون دم و یال قهوه ایش و تشابهی با من دارد شاید !

.

.

.

آخ یکی بیاید دستش را بگیرد دور قلبم که هی نلرزد ~ که من نترسم که هر لحظه ممکن است بیافتد !

یکی بیاید دستم را چنگ کنم به لباسش که خاطرم جمع شود داریم سقوط نمیکنیم ما ~!

یکی بیاید جای من پشتم را صاف کند و دو طرف لبم را بکشد که بشود لبخند ~ یکی بیاید ابر های این روز ها را بردارد و نور نقاشی کند یک کمی که گرمم بشود

یکی بیاید بغلم کند طولانی و بداند که تنم درد میکند یک عالمه ~ یکی بیاد چراغ اتاق را بگذارد خاموش بماند همانطوری , وقتی یک کنجش کز کرده ام ~ یکی بیاید بغلش را قرضم بدهد یک کمی که گریه کنم تویش ~ :(

دلم میخواهد از آن فنجان های توی ویترین را میخریدم ~ که طرح رویش زن و مردی بودند روبروی هم اما با فاصله ~ خیلی فاصله

که رویش نوشته بود : the end of the world

دلم میخواست چای امروزهایم را توی همین فنجان بخورم که اینجایم همان ~ د ِ اند آو د ِ ورلد ~ است

انگار به انتهایی ِ دنیایی ای رسیده ام که تکرار میشود مدام ~ یک د ِ اند آو د ِ ورلد ــِــ اِندلس . . . . . . . . . . . !

پ.ن : هیچ انسانی آنقدر ارزشش نیست که آدمی به خاطرش رنج ببرد !میبریم اما ! میبرمـــ ! و گاهی چه همه زیاد ! آنقدری که لنگ میکند پای زندگیمان را ~ بودنمان را ! تَنگ میگذارد بر نفس ِ گلویمان حتی ... !

به خاطر آنهایی که دوستشان دارم ~ آنهایی که دوستم دارند ~ آنانی که بعد تر ممکنست دوستشان داشته باشم ~آنانی که هیچ وقت ممکن است دوستشان نداشته باشم ~ حتی آنانی که ای کاش میکنم دوستشان داشتمــــ !

و توی گریزانی از این همه دوست داشتن ها و نداشتن های گاه و بی گاه ~ آنچه همیشگی میماند بر تن این سه حرف لعنتی ِ حتم به بودن است : د × ر × د

پ.ن : من امامقصر ترم انگار~ در این بی گناهی که خیال را × آغازگرش هر که باشد × جای هر دو درد میکشم !

پ.ن : نميداني يا نميفهمي ؟ سکوتت پر حس چنگ ناخن بر روح من است ! خودت را پس ميکشي که در غوغاي گفتن هايم چپاول کني مرا ! انگار مرا به يغما ميبرند ~ انگار مرا تکه تکه ميکنند ~ حس کمد لباسي را دارم که که لباس هايش را زير و رو ميکنند متجاوزانه ! ناخودآگاه زجرم ميدهي , بيرحمانه اما! و آخر اين احساس , خودپوشي ست ~ من در برابر تو ~ و تو در برابر من !

پ.ن : 23 اکتبر 2010 یک روز پاییزی و سرد × قشنگ و همچین رمانتیک × شد خاطره گوشه ذهن بهم ریخته و سیم قاطی کرده من

√ از خواب بیدار می شم × بازوهات زندون تنم شده ! × تکون نمی خورم تا خوابــی خوب نـگات کنم

تنها چیزی که من رو یاد اون روز میندازه عروسکیه که روی تخت پیش متکامه و انگشتری که توی دستمه ( منی که انگشتر زیاد توی دستم نمی مونه × توی خواب هم دستمه) و جفت دیگه اش توی جعبه بیضی سفیدرنگ از جنس صدف × لای گل های صوورتی رنگ محمدی است × انگشتری ( یا حلقه ) که بی منظور و فقط جهت ثبت یک دوستی خریده شده و فقط جهت احترام و پس ندادن هدیه ازم پذیرفته شد وفقط نگه داشته میشه به عنوان یک یادگاری و بـــــــــس

.

.

.

حوصله ندارم ... × ... فعلا همین

۱۹ مهر ۱۳۸۹

غـــرولــــنــــدانـــه



اینبار نه عاشقانه هایم نه روزمرگی هایم فقط غــــــــُرهایم

اندازه تمام این 22سال زندگیم غـــُر دارم هیچ گوشی شنوا نیست که درست بشنوه ، از این گوش میگیره از اون گوش میده بیرون بره به سلامت

.

.

.

•هوا ماشالا پاییزی ، سرد ، ناجوانمردانه 2نفره ... تمام درخت ها برگ هاش ریخته و دیگه نمیشه خودت رو پشتشون قایم کنی ، تازه دلت هم میسوزه براشون ... میگی طفلکی ها یک وقت سرمانخورن ، فــــــــِک کن


•از ساعت 10 میری سرکار تا 18 ... وقتی وسایلت رو جمع میکنی سریع گوشی رو از توی جیب کیف درمیاری و دلت میخواهد همچین یک دونه میس کال افتاده باشه ... بعد که هیچی نبود یادت میفته خودت توی نیم ساعت وقت استراحتی که داشتی زنگ زدی پس میس کال واسه چیته هوم!؟ ... چیه اونطوری نیگاه میکنی دلم میخواهد خب ... همه چیزو باید بگم


•روابط عاشقانه ها رو دیدید که از اول با کلی محبت و عشق و دوستت دارم شروع میشه ... چند ماه که ازش میگذره باید 2طرف رو همچین هــُلش بدی تا یک دوستت دارم از دهنش دربیاد به طرف مقابلش بگه ... پسره فک میکنه اگه همش این جمله رو تکرار کنه و حواسش به دختره باشه ، دختره فک میکنه چه خبره و لوس میشه : دختر هم فکر میکنه اگه به پسر مدام بگه دوستت دارم ، پسر فکر میکنه خوب طرفش رو خـــر کرده :. بلا نسبت بقیه .: با اینکه هر 2طرف همو دوستت دارم اما دیگه کم این جمله رو تکرار میکنن چون همش پیش خودشون میگن چقدر من بگم یکبار هم اون ... انقدر اینو میگن پیش خودشون که هیچ کدوم راضی به گفتن یک دوستت دارم ساده هم نمیشن بلکه دلی که ناراحت شده رو بدست بیارن ... بابا همچین چیزی نیست باهم بسی مهربون باشید چی میشه مگه؟


•همچین وضعیتی گیر کردم مــــــــن ... همچین دلم میخواهد داد بزن بگم دوستت دارم خـــَره ، اما دهنمو که باز میکنم هیچ صدایی ازش در نمیاد

بعضی وقت ها شرایط اون مدلی که دوست داری نیست و نمیتونی راحت حرفت رو بزنی ... چه بدبختی ام من


•آدم ها روی بعضی چیزها خیلی حساس هستن ... وقتی نقطه ضعفت گیرشون بیاد ... عمد دست میذارن روش زجرت میدم لهت میکن داغونت میکنن ... به هیچ جای محترمشون هم برنمیخوره ، طرف روی این مسله حساسه به زخمش نمک نزنن ... دِلامصب چرا توی مخت نمیکنی


•شکاک شدین تا حالا!؟ فکر میکنید چیزی رو که دوسش دارید و مال خودتونه رو یک عده جمع شدن میخواهن ازت بگیرن ... خودت رو به آب و آتیش میزنی و میزنه به سرت که بعضی روابط رو قیچی کنی که صدمه نزنه به زندگیت ... یکی بزنه توی گوش من که این راه اشتباه و باید با بعضی چیزها کنار اومد تا خود به خود خودش درست بشه
•آقا ، خانوم محترم من نازک نارنچی ام ، من حساسم شکننده ، من با تلنگری سرم تا سرحد مرگ درد میگیره انگار توش یکی داره راه میره :. کاش راه میرفت بی پدر دومیدونی گذاشته یا پاتیناژ میره.: هر روز هم بدتر میشه انگار ، آخه کوچه علی چپ من دوومش کمه زود برمیگرده سرخونه اول ... بعضی حرف ها روم خیلی اثر میذاره تا جایی که به شدت توی فکر غرق میشم ، مخصوصا اگه درمورد کسی باشه که بهش حساسم و دوسش داشته باشم


•تا حالا پشت دستت رو داغ کردی که دیگه تا زنده ای جنس مخالف رو حتی نیگاش نکنی چه برسه که عاشقش بشی ... حالا که من به خودم آخرین شانس رو دادم باهام راه بیا!
.
.
.

وقتی می پرسم : دوستم داری
؟سکوت می کنی و من می مانم......که جواب من خاموشی است یاسکوت تو علامت رضاست؟
پ.ن : شعرهاي من پر از نشاني توست پر از واژه هاي مهملي كه حروف ساده ي اسم ت را مي پوشانند ، چشمان من ...شبيه چشم هيچ
ع ا ش ق ي نيست چشمان من خشك است دستان م سرد است
پ.ن: دوست داشتم تا بی نهایت صحبت میکردم اما نمیشه ... نه حوصله اش است نه توانایی اش
پ.ن : دلم بشدت تنگه ، یا دلم به شدت تنگتـــــه :. دستانی کشیده ، آرامش ، آغوش ، دوست داشتنت ، بوســه .: و این دل بی قرار همیشه در انتظارت
و این غــرولــنــدانــه همچنان ادامه خواهد داشت