۴ مرداد ۱۳۸۹

مــن ِ این روزهــا



دنياي كوچكي داشتم كه در چشمان تو جا مي‌شد


يك تخت و لحاف كهنه و بوي ناي ماه


عرق تو بر دستان من
دنياي كوچكي داشتم كه تو گاه ‌گاه از آن عبور مي‌كردي


در كافه‌ي نيمه ‌راهي با يك فنجان چاي دم نكشيده


و مرا در طعم مكرر شير و شكرحل مي‌كردي
دنياي كوچكي داشتم يك فصل ضربدر شان ه‌هاي تو


و خيابان يك طرفه‌اي كه روي نازنك ‌ترين شاخه چنارش


گربه وحشي كسالت آفتاب را خميازه مي‌كشيد
دنياي كوچكي داشتم وقتي با چمداني از چناراز اندوه تنم گذشتي




.


.


.


من اکثر پست های که مینویسم طولانیه ... حوصله نداری نخون دوست عزیز مجبور که نیستی:دی ... من برای دل خودم مینویسم نه برای کامنت های که میگیرم


.


.


.




این روزها دچار یک حسم که نمیدونم چیه ... فقط میدونم در اوج خوشحالی تــَه دلم رو خالی میکنه و اشک رو میشونه توی چشام ... چشم های که میگن ازش شیطونی میباره اما این روزها برق خنده هاش هم بغض داره ... این روزها نوشتم نمیاد ... توی سرم پره از حرف و حس های جور واجور اما سر درده امانشون نمیده


این چند وقته که یکم گیتار یاد گرفتم وقتی میگیرم توی دستم و شروع به تمرین میکنم آروم میشم حتی وقتی نـُت هاشو خراب و غلط میزنم با همه این اشتباه زدن عاشق صدای سیم هاشم که یک جور حس آرامش به آدم میده


.


.


.


پ.ن: این روزها بیش از حد لوس،بداخلاق،بهانه گیر،خسته و کلافه ام واقعا نمیدونم چه مرگمه ... یکی یک لطفی کنه بیاد بزنه توی سر من بلکه مخم یک تکونی به خودش داد


پ.ن: انگشت های کشیده رو خدا نصیب همه نمیکنه ... انگشت هایی که فقط برای نوازش و آرامش باشه ... انگشت هایی که توی


دستت قرار مگیرن دست یخ زده ات جون میگیره


پ.ن: آخر هفته ای که خوش گذشت شاید تکرار بشه شاید نه...اما عالــــی بود ... احتیاج داشتم به شوخی و خنده های از ته دل حتی برای لحظه ای ... به هوای 2نفره بودن،به پیک های وُدکا به سلامتی خودم و خودش و آرزوی های قشنگ شاید رویایی،به دوست داشتن و آرامش حتی گریه نه از سر ناراحتی شاید دیوانگی...نوشته هام گنگ و مبهم شده میدونم ...شما ببخشید...عادت کردم ذهنیاتم رو بنویسم هرکسی مشکل داره میتونه نخونه ... میناست و دنیای صورتی و پر از حادثه اش

۱۶ تیر ۱۳۸۹

دخترک هفت فصل و روزهای صورتی

زنگ میزند دل دخترک آروم میگیره زنگ نمیزند و تاخییر میکند دل دخترک شور میزنه و دلتنگ میشه
دخترک گریه میکند ، کاری میکنه بخنده دخترک میخندد و آرومه ، شادیش رو تکمیل میکند
دخترک دلتنگ میشه و بی قرار ، آرومش میکند
غرق خاطرات میشه نجاتش میده ،با گوش کردنش
شبها صبر میکند دخترک بخوابه بعد خودش میخوابه
.
.
.
دخترک نصفه شب با یک اس ام اس بیدارش میکنه و تا خود صبح نگهش میداره تا آروم بگیره و خوابش ببره
و فراموش کنه هرچی دلتنگی و غصه ای رو که داشته
اولین کسی که دخترک صبح رو با صداش آغاز میکند و آخرین نفری که شب رو باهاش تموم میکند
وقت و بی وقت ... توی راه ، توی دانشگاه ، سر پروژه ، سر ناهار توی مهمونی
مزاحمش میشه دخترک و حرف میزنه و درد دل میکنه ، گوش میده و با آرامش جواب میده و دخترک خوشحال میشه از داشتنش
همه این ها نعمت داشتن یک برادر خوبه که میتونی همیشه بهش تکیه کنی و مثل کوه پشتته و بدونی همیشه و همه جا مراقبته ، کمکت میکنه ، توی همه شرایط میتونی بهش اعتماد کنی و برات هیچی کم نمیذاره
و
این چه حسه قشنگیه که
میدونی یکی دلش برات تنگ میشه و و دلت براش تنگ میشه
بی توقع دوستت داره و دوسش داری
.
.
.
پ.ن : روزهای صورتی و رنگی همرا با شادی و بعضی وقت ها دلتنگی و چاشنی گریه
پ.ن : قبول کردی که پیش من بمونی ♦ مث ماه که به ستاره قانع بود
پ.ن : دل نبند و از روش 1000بار بنویس و مینویسم که من پریشانم هنوز از دوستت دارم هایی که گولم زد
پ.ن : تاوان عشقی رو هنوز پس میدم که در ته مغزم هنوز یک گوشه ای برای خودش داره و امیدوارم برای همیشه محو بشه
پ.ن : كفاره اين عشق مرده چقدر مي‌شود؟ تا همه را يك جا بپردازم و از شر خرماهاي شب جمعه‌ آسوده شوم!؟(برای ناشناس)
پ.ن : گاهی دلم می‌خواهد آنقدر کودک شوم/ بادکنکم را به لب‌های خدا بچسبانم/ گاهی دلم می‌خواهد آن‌ قدر بزرگ باشم/ عقده‌هایم را به گوش خدا بدوزم
...
دخترك ِ هفت فصل
اين همه ماجرا و قصه‌هاي خيالي
با شاهزاده‌هاي خيالي
كه حتا يك پرايد هم ندارند را !!
رها كن و بـدان
هيچ كلاغي آخر اين همه قصه
تو را به خانه‌ي واقعي‌اش نمي‌برد...!!